چند روز بود که همش به این فکر میکردم که چه جوری میتونم یه وبلاگی بنویسم که لنگه نداشته باشه (البته تو باحالی نه ضایگی!). بعد از ساعتها فعالیت شدید فکری مثل همه ی نابغه های دیگه کشف کردم که باید متفاوت باشم و از این کشف بزرگ خیلی به خودم بالیدم. دیده بودم که وبلاگ نویس ها اکثرا آدمهای شسته رفته و مودبی هستند. با فرهنگ و متمدن و همه خلاصه بچه های خوب و انسانهای صالح! به خودم گفتم پس اگه یه نفر که تریپش به این کارها (یعنی وبلاگ نویسی) نمی خوره مثلا یه عمله یا یه دزد یا یه لات یه وبلاگ بنویسه نونش تو روغنه (یا کیبوردش تو کامنته!). یا اگر این موجود اصلا آدمیزاد نباشه که دیگه نور علی نور میشه (یا مانیتورش منور میشه!) (از این همه با نمکی تعجب نکنید! من حموم نمی رم و خودتون میدونید که عرق شوره! ) اگر یه حیوون مثلا ... مثلا یه سوسک یا یه مارمولک وبلاگ مینوشت همه دوست داشتن وبلاگش رو بخونن. یکیش خود من. تا اومدم شروع کنم، یکی که تو جریان این تفکرات و کشفیات من بود با بیرحمی تمام بهم گفت: که آخه ...! تو که نه عمله ای نه لات نه عرضه ی دزد بودن رو داری! بدبخت آخه تو یه سوسک زپرتی هم نیستی!
خیلی ناراحت شدم. قلبم شکست! دلم سوخت! از بدبختی خودم گریه م گرفت! زدم تو سرم! ( کی در زد؟) کاشکی ... کاشکی ... کاشکی من یک سوسک بودم!